ن : حمیــدشیخ حسینی
ت : شنبه 22 مهر 1391
ز : 8:52 بعد از ظهر |
+
او دوست بود با کلمات و ستارگان
بر برجي از فلز، شب خاموش پادگان
ميخواست نامهاي بنويسد، ترانه خواند
تا ماه را به خواب کند، مثل کودکان:
دلتنگ نيستم که بپرسي براي که؟
عاشق که نيستم که بگويي چرا جوان؟
اين ابرها براي تو بالش کن و بخواب
ماه عزيز، ماه جوان، ماه مهربان!
سرباز، فکر کرد به يک روز خط خطي
سرباز، فکر کرد به شبهاي امتحان
آوازهاي زخمي ســــرباز، تا سحر
تکرار شد، ستاره ستاره، دهان دهان
وقت سحر که بين شب و روز ميکند
پوتين تابهتاي خودش را به پا جهان
ســرنيزهي هزار ستاره، به سمت او
چرخيد و دســت بند زدش ماه ديدهبان
تا عصــــــر، در ادامهي آواز او چکيد
از ابرهاي ســـوخته ، نعــش پــرندگان....
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
سربــــــاز،
،
:: برچسبها:
شبــــــــ,
شعر,
دوبیتی,
رباعی,
غزل,
,